سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :221337
بازدید امروز : 8

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

چقدر رنگ اشک ها، با هم تفاوت دارد، مزه شان نیز! تا به حال دقت کرده اید؟!

تا به حال فکر می کردم همه ی اشک ها بی رنگ هستند و شور، و تلخی خاصی را مزه می کنند!
اما وقتی مادر عرب زبانی را که هر سه فرزندش را از دست نداده بود! ملاقات کردم، نظرم عوض شد!
چه لبخند جان سوزی در استقبال از ما بر لب داشت! از مایی که به اصطلاح برای تجدید بیعت با پسرانش و تسلای خاطر آن پدر و مادر پیر، بار سفر به دیارش را بسته بودیم! ( گفتم که به اصطلاح )

از رنگ اشکش گفتم، اما نگفتم که چقدر سبز بود! چه اشک سبزی داشت، وقتی که از پسرانش صحبت می کرد!
سبزی اشکش، چشمان نابینای مرا می زد! چقدر اشکش شیرین بود، مزه اش هنوز زیر دندانم است!
راستی چه بغض سبکی در گلوی پدر آن سه شهید سنگینی می کرد! بغضی که بار سنگین مبارزه و دفاع را سبک می کرد!

چقدر مقاومند مردم لبنان، چقدر زیبا یاد گرفته اند مقاومت را از مردم ایران! و چقدر هر دو زیبا یاد گرفته اند مقاومت را از مولایشان حسین (ع)! راستی چقدر مانده تا محرم و عاشورا؟!

ته.نوشت: خدایا! خودم و پدر و مادرم و عزیزترین کسانم فدای راه تو!
ته تر.نوشت: ای شهدا، برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده!



نویسنده » قاصدک » ساعت 12:40 صبح روز یکشنبه 87 آذر 24


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت